کوراولوغ (به ترکی آذربایجانی: Koroğlu) قهرمان حماسی مشترک میان اهالی آذربایجان و ترکمن است.باعث این قیام مهتری سالخورده به نام علی ملقب به علی کیشی است. وی پسری موسوم به روشن (کوراوغلو) دارد و خود، مهتر خان بزرگ و حشمداری است به نام حسن خان. روایت کوراوغلی در جغرافیای وسیعی از قفقاز، ایران، افغانستان، آسیای مرکزی و برخی نقاط دیگر گستردهاست. در این جغرافیای وسیع، روایت کوراوغلی در قالب نمونههای آذربایجانی، قفقازی، آناتولی، ارمنی، گرجی، ازبکی، ترکمنی، خراسانی، قشقایی و حتی توبولها یا گروههای تاتار در سیبری سروده شدهاست.وجه تسمیهٔ کوراوغلویحسن خان بر سر اتفاقی بسیار جزئی که آن را توهینی سخت نسبت به خود تلقی میکند، دستور میدهد چشمان علی کیشی مهتر خود را درآورند و وی را کور کنند. پس از این واقعهٔ تلخ، روشن پسر علی کیشی لقب کوراوغلو به خود میگیرد. کوراوغلو به ترکی یعنی کورزاده یا پسر مرد کور. برخی دیگر وجه تسمیهٔ آن را به گووراوغلو یعنی زادهٔ پهلوان جنگجو میدانند. همچنانکه کوراوغلی در زبان ترکمنی، گوراوغلو تلفظ میشود.سرآغاز قیام [ویرایش]علی کیشی پس از کور شدن به دست اربابش با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانهای و دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان میگریزد و پس از عبور از سرزمینهای بسیار، سرانجام در چنلی بئل (به معنی گردنهٔ مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و سختگذر با راههای پیچا پیچ، مسکن میگزیند (هم اکنون در ترکمن صحرا دو منطقه به این نام وجود دارند؛ یکی در اطراف نیل کوه و دیگری در کنار روستای صوفیان). روشن، کره اسبها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش میدهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آب تنی میکند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده میشود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتادهاست، شمشیری برای پسر خود سفارش میدهد و بعد از اینکه همهٔ سفارشها و وصایایش را میگذارد، میمیرد.روشن او را در همان قوشابولاق به خاک میسپارد و بهتدریج آوازهٔ هنرش از کوهستانها میگذرد و در روستاها و شهرها به گوش همگان میرسد.دو کره اسب، همان اسبهای بادپای مشهور او میشوند، با نامهای قیرآت و دوراتعاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو میپیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چنلیبئل میپردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان میشود.کوراوغلو و یارانش در مقابل ظلم ظالمان و پاشاها و خان ها می ایستند و از حق مردم مظلوم حمایت می کنند.
سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق میشود حسن خان را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند. ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.
.......................................................................................................................................
بابک
آتا بابک گروهی ناآگاه مذبوحانه در پی جعل هویت ترکی (یعنی نسبت دادن او به زردپوستان آسیای میانه) برای بابک خرمدین٬ یکی از ستارگان تابناک تاریخ این سرزمین جاوید (ایران) هستند.از آن جا که هیچ سندی از زبان ترکی بر سنگ٬ چرم٬ پوست٬ کاغذ٬ و گل حتا پیش از دوران ایلخانیان از آذربایجان وجود ندارد، تجزیه طلبان بیگانهپرست چارهای جز روی آوردن به ادعاهای پریشان و بیخردانه برای پنهان و پوشیده ساختن تهی دستی و فقر هویتی خود ندارند، که یکی از نمونههای آن، ترک خواندن بابک خرمدین است.۱٫ تبار/نژاد بابک:در این باره، به ذکر دو سند بسنده میکنیم.سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عربتبار استالفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص ۱۹۹.«أن الفرس کانوا من سعة الملک وعلو الید على جمیع الأمم وجلالة الخطیر فی أنفسهم حتى أنهم کانوا یسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وکانوا یعدون سائر الناس عبیداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أیدی العرب وکانت العرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لدیهم المصیبة وراموا کید الإسلام بالمحاربة فی أوقات شتى ففی کل ذلک یظهر الله سبحانه وتعالى الحق وکان من قائمتهم سنبادة واستاسیس والمقنع وبابک وغیرهم »برگردان به پارسی:«پارسیان از نظر وسعت و ممالک و فزونی نیرو بر همهی ملتها برتری داشتند٬ و خود را برترین ذات بشری می دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام دیگر را بندگان میشمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب که نزد آنها دونپایهترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آنها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند که با راههای مختلف به جنگ اسلام برخیزند. ولی هربار خدایتعالی حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابک و دیگران بودند».در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت پارسی خوانده شده است. سعید نفیسی مینویسد (۱۱۷-۱۱۶):«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سالها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نویسان ارمنی آگاهیهای چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در ۱۲۷۱ میلادی و ۶۷۰ قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال ۸۲۶ میلادی و ۲۱۱ قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات) بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلینژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت …»در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال ۱۹۱۹ میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخشهایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.در کتاب یاد شده، قطعهی ارمنی مذکور چنین ترجمه شده است (ص ۱۱۹):“En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il..”در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نامبرده نیز بهPERSE ترجمه شده است، و در فارسی، استاد نفیسی همان ایرانی را گزینش کرده است.گزارش این منبع همزمان ارمنی، سندی صریح و آشکار مبنی بر پارسیک (در ارمنی یعنی پارسی که تلفظ پهلوی واژه پارسی است) تبار بودن بابک خرمدین است.بیگانهپرستان در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتا کوچکترین مدرکی نیز در دست ندارند که نشان دهد زبان آذربایجان در زمان بابک یا پس از زمان وی ترکی بوده است. حتا تا ۸۰۰ سال پیش نیز نمونه و اثری از این زبان در آذربایجان وجود نداشته است.اما جالب است بدانید که دشمنان بابک غالبا مزدوران ترک خلیفه بودند: اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و… خود خلیفه معتصم هم ترکزاد بود (یعنی مادرش ترک بود). البته افشین، سرداری که بابک را دستگیر نمود، از آسیای میانه بود( و تبار وی یا سغدی بوده است یا غیر ایرانی. در این راستا بیشتر پژوهش نیاز است ولی به گمان این نگارنده زادبوم وی، اسروشنه، نیز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز ترکزده نشده بود تا فرماندار آن منطقه نیز بخواهد ترک باشد. نگارنده هنوز نظر قطعی در این مورد نمیتواند بدهد.).به هر رو، میبینید که جهالت و نادانی بیگانهپرستان تا به کجا رسیده است که با وجود چنین اسناد صریحی که بابک را ایرانی/پارسی خواندهاند٬ اینان گمان میکنند بابک ترک بوده و برای چیره ساختن زبان ترکی میجنگیده است! در حالی که دشمنان بابک مزدوران ترک بودند و در حالی که زبان ترکی صدها سال بعد به وسیلهی زردپوستان آسیای میانهای مهاجر و مهاجم در آذربایجان گسترش داده شد. کهنترین آثار ترکی نیز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ایغوری مانوی هستند. آشکار است که هیچ شباهتی میان این ترکهای اصیل و هممیهنان ترکزبان ولی غالبأ ایرانیتبار آذری وجود ندارد.۲٫ نامهای جغرافیایی زمان بابک:ابن خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است: از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن مینشسته، بیست و یک فرهنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابک دلاور آذربایجان، ص ۳۳-۳۲)همهی این نامهای جغرافیایی یاد شده در این شرح، پارسی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و…ابنخردادبه، جغرافینگار سدهی سوم هجری، شهرهای آذربایجان را چنین برمیشمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، کولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالک و الممالک، ص ۱۲۰-۱۱۹؛ همچنین: ابنفقیه، مختصر البلدان، ص ۱۲۸؛ ابنحوقل، صورة الارض، ص۱۰۰-۸۱)که باز بیشینه آنها ایرانی و برخی نیز آسوری و ارمنی هستند. بابک هم در شهری به نام بلالآباد به دنیا آمده است که باز هم یک نام پارسی است. نام پدر بابک را مرداس (یک نام شاهنامهای) ذکر کرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابک هم جاویدان پور شهرک است. میبینید که هیچ کدام از این نامها ترکی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی ترکنشین بود و مردمانی ترکزبان داشت، نامهای جغرافیایی آن و نام مردمان آن، مانند ترکمنستان، باید تماما ترکی میشد، که میبینیم چنین نیست، و این خود نکتهی ظریف دیگری است که ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابک خرمدین را اثبات و آشکار میکند.۳٫ فراگیر بودن و پراکندگی قیام خرمدینان و دین خرمدینان و دشمنان ترک بابک:مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرمدینان را در سال ۱۶۲ مینویسد و میگوید: «ابتدای خروج خرمدینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»کار خرم دینان چنان بالا می گیرد که نظام الملک در کتاب سیاست نامه می نویسد:«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان٬ خروج کردند…». ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المک در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشکرگاه ساختند». بنابراین قیام بابک محدود به آذربایجان نبوده است.ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید: «مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عملها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب میکردند و آثار اسلام را محو میفرمودند»سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص ۵۷).برخی میخواهند با استناد به نظام المک بابک خرمدین را مسلمان اسماعیلی معرفی کنند ولی کارشان باطل است زیرا نه تنها بیشینهی مطلق اسناد را نادیده گرفتهاند٬ بلکه نظام الملک خود میگوید: «از این جا پیداست که اصل مذهب مزدک و خرمدینی و باطنیان همه یک است و پیوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگیرند» و به صراحت میان «خرمدینان» و «باطنیان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسیان میشوریدند آنان را متحد دانسته اند.ابوالفرج بن الجوزی در کتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:«خرمیان و خرم کلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده که آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمهی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدکیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»ابن حزم می گوید:«والخرمیة أصحاب بابک وهم فرقة من فرق المزدقیة » (= خرمیان یاران بابکاند و آن فرقهای از فرقههای مزدکیه است).و در روضة الصفا آمده است:آیین او (= بابک) را خرم دینی است (بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، ۱۳۷۵ ، ص۴۶۳ و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، ۱۳۷۹ ، ص ۲۳۵ ) هرچند که از جزییات معتقداتاش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرینکوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۹، ص ۴۵۹)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابهنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال ۲۰۱ هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، ۱۳۶۸ ص ۳۰۰)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص۳۰۰)برای کسب اطلاع بیشتر به این منبع مراجعه نمایید:http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdfدشمنان ترک بابک: معتصم (خیلفهی ترکزاد، یعنی دارای مادری ترک) و سرداران ترک معتصم: ایتاخ٬ بوغا٬ اشناس. گروهی بابک خرمدین و افشین را همپیمان دانسته و گروهی آن دو را از روز نخست دشمن دانستهاند. افشین از آسیای میانه بوده است و تبارش ایرانی ِ سغدی.۴٫ زبان آذربایجاندر زمان بابک زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی که در آذربایجان بدان سخن گفته میشده است. این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیک میخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، که این اطلاق پیوستگی گویشهای منطقهی فهله را با هم نشان میدهد) خواندهاند.ابن ندیم در الفهرست مینویسد:فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتکلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فکان یتکلم بها أهل السواد والمکاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی(= اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفتوگو کنند. اما سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند).مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد:فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.(= پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همهی این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی).هر این دو سند ارزشمند به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان تصریح میکنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (پارسیان) میدانند.۵٫ نام بابک و تحریف آن بدست بیگانگان:جالب آن که بیگانهپرستان پانترکیست حتا ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بایبک» کردهاند. در حال یکه چنین نامی در هیچ متنی دیده نشده است و دوم این که «بای» و «بک» هر دو از یک ریشه هستند و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژهی هممعنی پیاپی باشد. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بک» همگی ریشهی سغدی-ایرانی (یعنی از گروه زبانهای ایرانی شرقی) دارند که به زبانهای آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسلهی ساسانی نیز بوده است. این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولی حتا یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی دیده و یافته نشده است.نام «بابک» همان معنی پدر را میدهد: (باب “پدر” + ـک “پسوند تحبیب”)پسر گفتش ای بابک نامجوییکی مشکلت میبپرسم بگوی(بوستان سعدی)هر دو را در جهان عشق طلبپارسی باب دان و تازی اَب.(فرهنگ جهانگیری(سدیگر بپرسیدش افراسیاباز ایران و از شهر و از مام و باب(فردوسی)چو بشنید بابک زبان برگشادز یزدان نیکی دهش کرد یاد(فردوسی)وز باب و ز مام خویش بربودشتا زو بربود باب و مامش(ناصر خسرو(نبد دادگرتر ز نوشینروانکه بادا همیشه روانش جواننه زو پرهنرتر به فرزانگیبه تخت و بداد و به مردانگیورا موبدی بود بابک بنامهشیوار و دانادل و شادکام(فردوسی(بلعمی نیز در کتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می کند :«اردشیر بن پاپک» و طبری هم: «اردشیر بن بابک».«بابک» هنوز در لهجهی خراسانی همان معنی پدر را میدهد و «باوک» نیز در گویشهای ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را میدهد.نام پدر و مادر و استاد بابک:در منابع موجود نام پدر بابک، مرداس (یک نامه شاهنامهای) و اهل مدائن (پایتخت پیشین ساسانیان) دانسته شده، نام مادرش «ماهرو»، و استادش «جاویدان پور شهرک»، که همگی ایرانیاند.۶٫ اعتراف بیگانهپرستان و دشمنان ایران به ایرانی بودن بابک.هرچند در نزد اصحاب علم و تحقیق آرا و آثار نویسندگان بیگانهپرست پانترکیست فاقد ارزش و اعتبار است و نظریات آنان یکسره بر بنیان جعل و تحریف و دروغ و فریب شکل گرفته است، اما از آن جا که یاوههای آنان در نزد بیگانهپرستان جاهل دارای اهمیت است، ناچار برای نشان دادن اعتراف خود آنان به ایرانی بودن بابک، برخی از نوشتههای آنان را در این جا نقل میکنیم:جواد هیأت:«اوغوزها {ترکمانان} که اجداد ترکان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمنها را تشکیل می دهند از اقوام ترک هستند و قبل از آن که اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند.اوغوزهای جدید اجداد ترک زبانان ترکیه و آذربایجان و تراکمنه را تشکیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر ترکان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجههای ترکی آناطولی و آذربایجانی و ترکمنی را به وجود آوردند (صفحهی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیهی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام ترکمن نامیده شدند به طوری که بعد از دو قرن نام ترک و ترکمن جای اوغوز را گرفت. در ساله ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند (ص ۸۱)پس بنا به اعتراف این نویسندهی پانترک، تا سدهی یازدهم میلادی هیچ ترکی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امکان ندارد که آذربایجان از ابتدای آفرینش ترکزبان باشد (!)، بل که ترکها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه کنند.«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل ترکزبان بی شک خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. ترکان اسلام را مناسبترین دین و آیین نزدیک به وجدان خود یافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز ترکان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیانهایی شبیه عصیانهای روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیّه ، زواریه و غیره دیده نمی شود» (محمدزاده صدیق)این نویسنده پانترک نیز خرمیه را، که پیشوای آن بابک بوده، ترک ندانسته است.کشته شدن بابک به دست خلیفهی ترکزاد و ترکپرور معتصم:پس از آن در صفر سال ۲۲۳ هجری ، معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص ۳۰۲ و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص ۲۴۱) مطابق با تواریخ بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص۲۴۱ و نهضت شعوبیه ، ص ۳۰۲) و بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس کهن، واپسین سخن بابک خرمدین را بر سر دار «آسانی» و «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحکایات و لوامع الروایات)، که این نکته گویای پایبندی وی تا واپسین دم به آرمانهایاش و نیز گواه پارسی سخن گفتن وی است.نتیجهگیری:بابک خرمدین فردی ایرانی بود و اغلب دشمناناش نیز همان ترکمنان مزدور خلیفه (یعنی معتصم ترکزاد) بودند. اما این جهان همیشه پر از تناقض و شگفتی است، چه، ترکهایی که زمانی دشمن و مخالف بابک بودند اینک (در جهت اهداف تجزیهطلبانه) برای بابک جشن زادروز میگیرند و او را قهرمان خود میخوانند؛ این رفتار ایشان مانند آن است که در آینده روزی اسراییلیها برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرند و او را یک اسراییلی اصیل با مذهب ارتودکس یهودی بدانند
..........................................................................................................................................
فار س های نژاد پرست
من یک تورک هستم ایرانی نیستم اگر ایرانی بودم زبان و ادبیا ت بسیار غنی تورکی برایمان تدریس می شد
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم زبان توركی ملت 30 میلیونی ما مورد انواع هجومها قرار نمی گرفت!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم زبان 15 میلیون فارس بر ملت مظلوم ما تحمیل نمی شد!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به صدها طومار حق طلبانه ملت آذربایجان اندکی اعتناء میکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم تاریخ 7000 ساله ملت 30 میلیونی آذربایجان تحریف نمی شد!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم تبار و نژاد مرا به دروغ آریایی نمی خواندند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم کوروش خونریز و فردوسی ترك ستیز را قهرمان ملی نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم جعلیات باستانی و افسانه های شاهنامه را بر ترك ها تحمیل نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به مقام استاد شهریار بخاطر روز ملی شعر و ادب توهین نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در تقویمهای رسمی تاریخ ملت بزرگ آذربایجان را نیز درج میکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ناشرین تقویمهای توركی را بازداشت نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اسامی ماههای زرتشتی را بر من مسلمان تورك تحمیل نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اجازه می دادند تا نامهای توركی برای فرزندانمان انتخاب کنیم!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم زبان عزیز مادری مرا زبان تحمیلی مغول اعلام نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ستارخانها، پیشه وریها و شریعتمداریهای ما را شهید نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ضرورت کشتار تورك ها را مقدمه ظهور امام زمان نمی دانستند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم درشبیه خوانی فارسها درمحرم، یزید و شمر توركی صحبت نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم تورك ها را در تلویزیون، مخرب بارگاه سید الشهداء معرفی نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم دهها هزار تن را در آذربایجان در آذر 1325 نمی کشتد!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم صدها هزار جلد کتاب توركی را در 26 آذر نمی سوزاندند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم این نسل کشیهای فیزیکی و فرهنگی را بر آذربایجان روا نمیدانستند
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم همخونان خراسانی مارا تحت فشارهای شدید فرهنگی نمی گذاشتند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم قیام ضد آریایی 29 بهمن سال 1306 را فراموش نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم حقوق تورك ها را بعد از انقلاب عظیم 57 فراموش نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم صدها هزار شهید و جانباز تورك جنگ ایران و عراق را انکار نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم چند هزار داشناک ارمنی را بر 30 میلیون آذربایجانی ترجیح نمیدادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اجازه نمیدادند داشناکها باخیال راحت در تهران ترك ها را سلاخی کنند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به اشغالگران ایروان، سلاح، انرژی و غذا نمی دادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم خشم 30 میلیونی مارا بخاطر اتحاد ایران با ارمنستان درک میکردند!
من یک وتوركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در کنار فلسطین و لبنان اندکی هم از قره باغ مظلوم حرف می زدند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ریشه های اقتصادی آذربایجان را اینگونه بی رحمانه نمی سوزاندند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم روستاها و شهرهای مارا ویرانه نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم طاعون بیکاری و فقر را در آذربایجان اشاعه نمی دادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم سبب مهاجرت میلیونها تورك به مناطق کویری نمی شدند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم جهنم ایران مرکزی را جنت و جنت آذربایجان را جهنم نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مواد معدنی آذربایجان را استخراج و راهی کرمان و اصفهان نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم کمترین بودجه را به آذربایجان اختصاص نمی دادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم سیاهترین نوع استثمار را بر آذربایجان مستولی نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم جغرافیای ژئوپلتیک آذربایجان را عمدا در بن بست قرار نمی دادند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم میراث تاریخی و فرهنگی ما را ویران نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اشیاء تاریخی و اثار باستانی ما را غارت نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم تاریخ عظیم ملت ترك آذربایجان را مصادره به مطلوب نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مواد مخدر را راهی آذربایجان نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم آذربایجان را از صنایع مادر و مهم تهی نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم صنایع بی ارزش و آلوده کننده را به آذربایجان نمی بردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم محیط زیست آذربایجان را به باد فنا نمیدادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مدیران غیر بومی را بر آذربایجان حاکم نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ارامنه، کردها و فارسها را در آذربایجان مستقر نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم حداقل 1 سانتیمتر راه آهن و یا اتوبان جدید در آذربایجان میساختند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم رای اهالی آگاه تبریز را در 31 فروردین 1375 به بازی نمی گرفتند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم نمایندگان تحمیلی را به نام ملت آذربایجان انتصاب نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم پرسشنامه متعفن فاصله اجتماعی را در سال 74 منتشر نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به نهادهای مدنی آذربایجان اجازه تاسیس میدادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم موسسین نهادهای مدنی آذربایجان را تهدید و یا زندانی نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم پیکر آذربایجان عزیز را قطعه قطعه نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اسامی تاریخی تركی شهرها و مناطق جغرافیائی را فارسی نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم نام تاریخی بحر خزر را به نامهای جعلی تغییر نمی دادند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ایران را فقط کشور فارسها معرفی نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ترك ها را وحشی، بیابانگرد، فاقد تمدن و خونریز معرفی نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم جمهوری آذربایجان را به دروغ آران نمی گفتند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم برای میلیونها آذربایجانی حداقل 1 کانال تلویزیونی تاسیس می کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم بخاطر علاقه به زبان مادریم، تجزیه طلب و جاسوس خطابم نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در کتابهای درسی و نشریات به ترکها دشنام و فحش نمی دادند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اطفال ترك را در مهد کودکهای آذربایجان بزور فارس نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اجازه می دادند تا کودکان ما به ترك بودن خود افتخار کنند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در صدا و سیما زبان مقدس مرا به لجن نمی کشیدند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم دلقکهایی مثل ماهی صفت بعد از تحقیر تورك ها مدال نمی گرفتند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم رییس جمهور سابق، ملت ترك آذربایجان را آریایی خطاب نمیکرد!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مقامات ایران، نوروز را فقط به فارسها تبریک نمی گفتند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ایران کثیر المله را پرشیا نمی خواندند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم پروفسور زهتابی را در شبستر شهید نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم سوگوراران مجلس ترحیم پروفسور فرزانه را تهدید نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم فرزندان دلاور ما را در قورولتای ملی قلعه بابک اسیر نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم لشکرهای جرار خود را در مراسم میلاد بابک، راهی قلعه نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم فعالین ترك را به کثیفترین تهمتهای ممکنه منتسب نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم کنگره ها و سمینارهای ضدتورک و ضد آذربایجانی برگزار نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به زائرین مزار پروفسور زهتابی و فریدون ابراهیمی یورش نمیبردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به زائرین مزار صفرخان در تهران هجوم نمی بردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در تهران به زائرین مزار ستارخان سردار ملی توهین نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مزار شهید ستارخان را مطابق وصیتش به تبریز میبردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم یپرم ارمنی، قاتل ستارخان را تکریم نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در تبریز بر سر مزار شریف باقرخان به زائرین حمله نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم روزنامه های تركی را یکی بعد از دیگری توقیف نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم خبرنگاران و سردبیران آذربایجانی را راهی زندان نمی نمودند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم کتابهای ادبی و تاریخی مارا ممنوع و یا سانسور نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم شوونیستهای فارس را میدان دار عرصه فرهنگی ایران نمی ساختند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم معلمین تورک رابه خاطر دفاع از زبان و فرهنگشان زندانی نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم روحانیت مترقی و مدافع آذربایجان را خلع لباس و زندانی نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در حوزه های علمیه فارسها، تركی را زبان اهل جهنم نمی دانستند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مشوق آخوند مرتجع جهت صدور فتوای ارتداد علیه بابک نمیشدند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم کوروش را بر پیامبر(ص) و زرتشتیگری را بر اسلام ترجیح نمیدادند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم بدن مهران 6 ساله را بخاطر عشقش به زبان مادری کبود نمیکردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم بخاطر نوشتن جمله من تركم، محصل را از مدرسه اخراج نمیکردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ملت ما را با این همه غنای فرهنگی ترك خر خطاب نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم ترك ها را به سوسکهای مدفوع خوار توالتهای فارس تشبیه نمیکردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در نشریه رسمی ایران به آذربایجان لقب چاهک توالت نمی دادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اهانت کنندگان فارس زبان را به دروغ منتسب به آذربایجان نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم مطابق قانون حق اعتراض مدنی ترك ها را به رسمیت می شناختند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم دهها فرزند رشید آذربایجان را بخاطر اعتراضات برحقشان نمی کشتند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم در سولدوز سیلاب خون براه نمی انداختند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم جنازه مطهر شهدا را به خانواده هایشان تحویل می دادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم برای تحویل جنازه شهدا، 2 میلیون تومان جریمه درخواست نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم شبانه به خانه های نوامیس ملت مظلوم ما حمله نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم اخبار مظلومیتهای ملت آذربایجان را بایکوت نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم شعارهای هویت طلبانه تظاهراتهای ملت آذربایجان را جعل نمیکردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم به تظاهراتهای میلیونی انقلاب اخیر آذربایجان تمکین می کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم یک ملت بزرگ را اراذل و اوباش لقب نمی دادند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم آخوند درباری قم، انقلابیون ترک را مفسد فی الارض نمی خواندند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم دختر معصوم 15 ساله تبریزی را شهید نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم دانشگاهیان ترك را به صورت فله ای بازداشت نمی کردند!
من یک تركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم، اگر ایرانی بودم سراسر آذربایجان را به پادگان نظامی تبدیل نمی کردند!
من یک توركم و آذربایجانی هستم، ایرانی نیستم،اگر ایرانی بودم از استقرار و ادامه حاکمیت آپارتاید آریایی دفاع نمی کردند!
قطعا من یک تركم،
یقینا یک آذربایجانی هستم،
هرگز ایرانی نیستم،
مگر اینکه ...
ستار خان
ستارخان از سرداران جنبش مشروطهخواهی ایران - سردار ملی زادروز ۱۲۸۳ قمری / ۲۸ مهر ۱۲۴۵خورشیدی / ۱۸۶۶ میلادیارسباران (قرهداغ)، ایران درگذشت ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲ / ۲۵ آبان ۱۲۹۳ / ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴ (حدود ۴۸ سال)تهران، ایران آرامگاه شهر ری - باغ طوطی در جوار شاه عبدالعظیم محل زندگی آذربايجان - تبريز ملیت ایران نامهای دیگر ستار قرهداغی لقب سردار ملی دوره قاجار مذهب شيعه اثني عشري همسر فاطمه فرزندان يدالله، سلطان، معصومه والدین حاج حسن قره داغی گفتاورد «من میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد»[۱] ستارخان از سرداران جنبش مشروطه خواهی ایران، ملقب به سردار ملی است. وی با ایستادگی در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه در تبریز جانفشانیهای بسیاری کرد. مقدمه [ویرایش] ستار قرهداغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) دیده به جهان گشود[نیازمند منبع]. او از اهالی روستای بی شک (اکنون: سردارکندی) ارسباران (قرهداغ) آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد[نیازمند منبع]. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی اش بر میگشت. او و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری میشد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد . اسماعیل به دلیل ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، توسط عمال دولت قاجاریه کشته شد. این امر کینهای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شدجوانی [ویرایش] جنبش مشروطه گروهی از مشروطهطلبان شاهان قاجار نام دورهٔ پادشاهی آقامحمد خان فتحعلی شاهمحمدشاهناصرالدین شاهمظفرالدین شاهمحمدعلی شاهاحمدشاه ۱۱۷۵-۱۱۶۱۱۲۱۳-۱۱۷۶۱۲۲۶-۱۲۱۳۱۲۷۵-۱۲۲۶۱۲۸۵-۱۲۷۵۱۲۸۸-۱۲۸۵۱۳۰۴-۱۲۸۸ نخستوزیران قاجار امیر کبیرامینالسلطانعینالدولهمشیرالدولهمشیرالدوله پیرنیامستوفیالممالکصمصامالسلطنهسپهدار تنکابنیقوامالسلطنهوثوقالدولهفتحالله اکبر (سپهدار رشتی) [نمایش] چهرهها احزاب و گروهها سوسیال دموکراتها، اجتماعیون عامیونکمیته ستارمرکز غیبیاعتدالیونانجمن اخوتانجمن مخدرات وطنجامع آدمیتکمیته مجازاتحزب دموکرات، عامیونحزب کمونیست ایرانانجمن اسلامیه رویدادهای مهم قاجارقیام تنباکوجنبش مشروطهفرمان مشروطیتاستبداد صغیرجنبش جنگلایران جنگ جهانی اولکودتای ۱۲۹۹انحلال سلسله قاجارقانون اساسی مشروطه ن • ب • و ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر میخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به عياري مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او میسپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار میداد[نیازمند منبع]. مقاومت [ویرایش] مشروطه طلبان تبریز، در عکس ستارخان و باقر خان نیز دیده میشوند او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر میشد و درباره مقاومتهای سرسختانه وی مطالبی انتشار مییافت[نیازمند منبع]. پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمد علی شاه، از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمد علی شاه فرستادند : شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند. .محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، [۲] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.»[نیازمند منبع] پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود[نیازمند منبع]. تصویر دیگری از ستارخان هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا و قالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهای تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند[نیازمند منبع]. مرگ [ویرایش] آرامگاه ستارخان در جوار بقعه عبدالعظیم حسنی در شهر ری بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق)[نیازمند منبع]. بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع میکردند به خاک سپرده شد.[نیازمند منبع] او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.
.........................................................................................................................................
شهریار
شهریار (شاعر) شهريار مجسمهٔ شهریار، اثر احد حسینی نام اصلی محمدحسین بهجت تبریزی ملیت ایرانی تولد ۱۲۸۵تبریز والدین حاج میرآقا خشگنابی مرگ ۲۷ شهریور ۱۳۶۷تهران مدفن مقبرةالشعرا شهر تبریز لقب بهجت , شهريار پیشه شاعر و ادیب کتابها منظومهٔ حیدربابایه سلام همسر(ها) عزیزه عمیدخالقی (-۱۳۳۲) فرزندان شهرزاد, مریم, هادی سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵-۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سرودهاست. وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند. مهمترین اثر شهریار منظومهٔ حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کردهاست. شهریار در سرودن انواع گونههای شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشتهاست. از جملهٔ غزلهای معروف او میتوان به علی ای همای رحمت و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشتهاست. مجموعهٔ تلویزیونی شهریار که به کارگردانی کمال تبریزی در سال ۱۳۸۴ ساخته شده و در آن جلوههایی از زندگی این شاعر به تصویر کشیده شدهاست، در سال ۱۳۸۶ از طریق شبکهٔ دوم سیما به نمایش درآمد و از جانب مردم مورد استقبال فراوان قرار گرفت. زندگینامه [ویرایش] نگارخانه شهریار نگاره قدیمی شهریار و اعضاء خانواده شهریار و نیما یوشیچ سالن نمایش با نام شهریار بنر یادبود شهریار شهریار در سال ۱۲۸۵ در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را در روستای -قیشقورشاق- و روستای -خشگناب- در بخش تیکمهداش شهرستان بستانآباد در شرق استان آذربایجان شرقی سپری نمود. پدرش حاج میرآقا بهجت تبریزی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکدهٔ ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود. در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را میسراید. گفته میشود که منظومهٔ حیدربابا به ۹۰ درصد از زبانهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ترجمه و منتشر شدهاست. در تیر ۱۳۳۱ مادرش درمیگذرد. در مرداد ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عمیدخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- میشود. شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن -از جمله روحالله خمینی، سید علی خامنهای و اکبر هاشمی رفسنجانی- سرود. وی در روزهای آخر عمر بهدلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت. عشق و شعر [ویرایش] وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمهٔ ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبانهاست. منظومهٔ حیدربابایه سلام که در سال ۱۳۳۳ سروده شدهاست، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته میشود. گفته میشود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با اینکه فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی ماندهبود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود. بهصورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای بسیاری را میسراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستریشدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و به عیادت محمدحسین در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر میسراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان بهصورت آواز درآمد. شهریار این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ گرفت و شهریار در تلفظ اصلی شهردار و لقب حاکمان بوده است. حیدربابایه سلام ترکی و فارسی / اثر محمد حسین شهریار؛ تنظیم به نثر ادبی و فارسی علیرضا یخفروزانی شهریار و عشق به ایران [ویرایش] شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه تبریز خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا میداند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید: روز جانبازيست اي بيچاره آذربايجان سر تو باشي در ميان هر جا که آمد پاي جان… اي که دور از دامن مهر تو نالد جان من چون شکسته بال مرغي در هواي آشيان.. تو همايون مهد زرتشتي و فرزندان تو پور ايرانند و پاک آيين نژاد آريان اختلاف لهجه، مليت نزايد بهر کس ملتي با يک زبان کمتر به ياد آرد زمان گر بدين منطق تو را گفتند ايراني نه اي صبح را خواندند شام و آسمان را ريسمان ! بيکس است ايران . به حرف ناکسان از ره مرو جان به قربان تو اي جانانه آذبايجان…. با خطي برجسته در تاريخ ايران نقش بست همت والاي سردار مهين ستارخان اين همان تبريز کامثال خياباني در او جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان… اين همان تبريز کز خون جوانانش هنوز لاله گون بيني همي رود ارس. دشت مغان….. یاشاسین آذربایجان. یاشاسین آنا یوردوم ایران. مقبرهٔ شهریار در مقبرةالشعرای تبریز. ( دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲) شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند و میگوید: این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند باد خاک پاک ایران جوان مهدامان (دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵) قصیدهها [ویرایش] نمونهای از قصیدههای شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
غزلیات [ویرایش] نمونهای از غزلیات شهریار: امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید، چهها میبینی ... شهریارا! اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی غزل علی ای همای رحمت علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را ... «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا[۱] گفته شده که شهابالدین مرعشی نجفی از فقهای شیعه درست در لحظهٔ سرودن شعر (علی ای همای رحمت) توسط شهریار در خواب آن را شنیدهاست.[۲]
............................................................................................................................................
پروین اعتصامی
پروین اعتصامی پروین اعتصامی زادروز ۲۵ اسفند ۱۲۸۵۱۷ مارس ۱۹۰۷تبریز درگذشت ۱۵ فروردین ۱۳۲۰۴ آوریل ۱۹۴۱(۳۵ سالگی، بر اثر حصبه)تهران آرامگاه قم، صحن جدید حرم فاطمه معصومه، آرامگاه خانوادگی۴۶٫۳۷″ ۵۲′ ۵۰°شرقی ۳۱٫۷۱″ ۳۸′ ۳۴°شمالی / ۵۰٫۸۷۹۵۴۷۲غرب ۳۴٫۶۴۲۱۴۱۷جنوب محل زندگی تبریزوتهران ملیت ایرانی نامهای دیگر رخشنده اعتصامی پیشه شعر نهاد کتابخانه دانشسرای عالی تهران همسر فضلالله اعتصامی والدین یوسف اعتصامی آشتیانیاختر فتوحی گفتاورد من این ودیعه به دست زمانه میسپرمزمانه زرگر و نقاد هوشیاری بودسیاه کرد مس و روی را به کورهٔ وقتنگاه داشت، به هرجا زر عیاری بود وبگاه جایزهٔ ادبی پروین اعتصامی: ناوبری, جستجو برای دیگر کاربردها، پروین (ابهامزدایی) را ببینید. رخشندهٔ اعتصامی مشهور به پروین اِعتِصامی (۱۲۸۵–۱۳۲۰) از زنان شاعر ایرانی متولد تبریز است. زندگی پروین اعتصامی زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ ۱۷ مارس ۱۹۰۷در تبریز، درگذشت ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ ۴ آوریل ۱۹۴۱ فرزند یوسف اعتصامی (اعتصامالملک آشتیانی) فرزند میرزا ابراهیم آشتیانی فرزند ملا حسن فرزند ملا عبدالله فرزند ملا محمد فرزند ملا عبدالعظیم آشتیانی می باشد. مادرش اختر فتوحی (درگذشتهٔ ۱۳۵۲) فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری"[۱] از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود[۲].وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت.او در شهر تبریز به دنیا آمد نام اصلي او "رخشنده" است. یوسف اعتصامی، پدر پروین نویسنده و مترجم بود. [۳] وی در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد.[۴] او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانوادهاش از تبریز به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطهخواهان و چهرههای فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبانهای فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت. وی به مدرسه آمریکایی IRAN BETHEL می رفت و در سال ۱۳۰۳ تحصیلاتش را در آنجا به اتمام رسانید. سپس مدتی در همان مدرسه به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش «فضل الله همایون فال» ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانهای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانهای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمیتوانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از مهریه اش در مرداد ماه ۱۳۱۴ طلاق گرفت.[۵] با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. در سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، پروین به عنوان مدیر کتابخانهٔ آن، مشغول به کار شد.[۶].او ۳۵ سال داشت که درگذشت. پروین به تشویق ملکالشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را توسط چاپخانه مجلس منتشر کرد[۷]، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیهای که در سوگ پدر سرودهاست، به خوبی میتوان احساس کرد: پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد.یکی از معروفترین آثار او که هم اکنون در کتاب فارسی قرار دارد شعر بلبل و مور است. آثار و سبک شعری دیوان قصائد و مثنویات و تمیثلات و مقطعات دیوان پروین، شامل ۲۴۸ قطعه شعر میباشد، که از آن میان ۶۵ قطعه به صورت مناظره است. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را با دیدهٔ انتقادی به تصویر کشیدهاست. در میان اشعار پروین، تعداد زیادی شعر به صورت مناظره میان اشیاء، حیوانات و گیاهان وجود دارد.درون مایه اشعار او بیشتر غنیمت داشتن وقت و فرصت ها، نصیحت های اخلاقی، انتقاد از ظلم و ستم به مظلومان و ضعیفان و ناپایداری دنیاست.در شعر پروین استفاده هایی از سبک شعرای بزرگ پیشین نیز شده است.[۸] ملک الشعرای بهار در مقدمه ای که بر دیوان وی می نویسد، می گوید: پروين اعتصامی و محمدرضا پهلوی این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوهٔ لفظی و معنوی آمیخته با سبکی مستقل، و آن دو یکی شیوه خراسان است خاصه استاد ناصر خسرو قبادیانی و دیگر شیوهٔ شعرای عراق و فارس است به ویژه شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است، و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جوئی است ترکیب یافته و شیوه ای بدیع و فاضلانه به وجود آورده است. اشعار او را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که به سبک خراسانی گفته شده و شامل اندرز و نصیحت است و بیشتر به اشعار ناصرخسرو شبیهاست. دسته دوم اشعاری که به سبک عراقی گفته شده و بیشتر جنبه داستانی به ویژه از نوع مناظره دارد و به سبک شعر سعدی نزدیک است. این دسته از اشعار پروین شهرت بیشتری دارند. نمونهٔ اشعار بخشی اندک از آنچه که پروین در سوگ پدرش سرودهاست: پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من ... عضو جمعیّت حق گشتی و دیگر نـخوری غـم تـنهایی و مـهجوری و حـیرانی من من کـه قـدر گـهر پاک تـو مـیدانستم ز چـه مـفقود شـدی؟ ای گهر کـانی من من که آب تو ز سرچشمهٔ دل مـیدادم آب و رنگت چه شد ای لالهٔ نعمانی من؟ من یکی مرغ غزلخوان تو بـودم، چه فتاد؟ که دگر گـوش نـداری به نواخوانی من گنج خود خوانـدیَم و رفتی و بگـذاشتیَم ای عجب! بعد تو با کیست نگهبانی من؟ شعر زیر بخش هایی از یک مثنوی ۴۶ بیتی از دیوان اوست: سالروز تولد بیست و پنجم اسفندماه ۱۳۸۵، مطابق با یکصدمین سالروز تولّد اختر فروزان چرخ ادب[۱۰] پروین اعتصامیست.در تقویم رسمی ایران، این روز به روز بزرگداشت پروین اعتصامی نامگذاری شده است. دو بیت اول یکی از اشعار پروین: گویند عارفان هنر و علم کیمیاست وآن مس که شد همسر این کیمیا طلاست ... وقت گذشته را نتوانی خرید باز مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست گر زنده ای و مرده نه ای، کار جان گزین تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست ... زان راه بازگرد که از رهروان تهی است زان آدمی بترس که با دیو آشناست جان را بلنددار که این است برتری پستی نه از زمین و بلندی نه از هواست ... جمشید ساخت جام جهان بین از آنسبب کآگه نبود از اینکه جهان جام خود نماست زنگارهاست در دل آلودگان دهر هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست ایدل غرور و حرص و زبونی و سفلگی است ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست ... در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست در موجهای بحر سعادت سفینه هاست ... دیوانگی است قصه تقدیر و بخت نیست از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست ... جانرا هرآنکه معرفت آموخت مردم است دل را هرآنکه نیک نگه داشت، پادشاست ای گل تو ز جمعیّت گلزار چه دیدی؟ جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟ رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟ بیتی از سعدی که پروین در شعر فوق به آن با آرایهٔ تضمین اشاره میکند: مرغان قفس را المی باشد و شوقی کان مرغ نداند که گرفتار نباشد به سرودهٔ شاعر برای سنگ قبر خود: اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هرچه خواهی سخنش شیرین است